بررسی بیعت امیر المؤمنین با خلیفه اول (2)
بررسی بیعت امیر المؤمنین با خلیفه اول (2)
منبع : راسخون
ب) مورخان شيعه
«پس بيرون رفتند و هر كه در خانه بود رفت و چند روزي ماندند سپس يكي پس از ديگري بيعت ميكردند ليكن علي جز پس از شش ماه و به قولي چهل روز بيعت نكرد.» (33)
2. ابراهيم ثقفي كوفي اصفهاني در الغارات در شرح ماجراي بيعت علي (علیه السّلام) و بنيهاشم چنين مينويسد:
«... ناگهان مشاهده كردم كه مردم به طرف ابوبكر رفتهاند و شتابان با او بيعت كردند، من خودداري كردم چون خود را از همگان به مقام ـ جانشيني ـ رسول خدا شايستهتر ميدانستم. من مدتي صبر كردم تا آنگاه مشاهده نمودم گروهي از اسلام برگشتند و از دين اسلام دست برداشتند. در اين هنگام براي حفظ اسلام من با خود به مصلحت اسلام فكر كردم و ديدم مسئله مهمتر از خلافت پيش آمده و خلافت در اينجا چندان اهميتي ندارد.» (34)
3. شيخ مفيد درباره بيعت اميرالمومنین (علیه السّلام) مينويسد:
«اتفاق نظر همه ـ دانشمندان ـ اين است كه بيعت اميرالمومنین (علیه السّلام) با ابوبكر به تأخير افتاد (يعني در روز سقيفه اين اتفاق نيفتاد) برخي كمترين زمان بيعت ايشان را سه روز [پس از ماجراي سقيفه] مطرح كردهاند.عدهاي ميگويند: بيعت علي (علیه السّلام) بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) بود. برخي نيز ميگويند: چهل روز بعد بيعت كرد. و گروهي ديگر ميگويند: شش ماه طول كشيد.
نظر محققان شيعه و عقيده حق اين است كه امير مؤمنان علي بن ابي طالب (علیه السّلام) هرگز با ابوبكر بيعت نكرد. آنها اتفاق نظر دارند كه بيعت علي (علیه السّلام) با ابوبكر از همان روز سقيفه به تأخير افتاد، سپس در خصوص بيعت ايشان بعد از اين زمان، اختلاف كردهاند. اما دليل بر اينكه هرگز بيعت نكرده اينست كه ترك بيعت آن مولا براى مدت معينى خالى نيست از اينكه:
اگر بگوئيم تأخير انداختن ضلالت و گمراهى است بايد بگوئيم امير المؤمنين (علیه السّلام) پس از پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)گمراه شده است به واسطه ترك بيعت كه بايد انجام مىداده، درحالی که تمام امت اجماع دارند بر اينكه امير المؤمنين (علیه السّلام) پس از پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرگز گمراه نشده است،در تمام دوران ابا بكر و عمر و عثمان و مدتى از ايام حكومت خويش تا آن زمانى كه خوارج مخالفت كردند هنگام تحكيم و از امت جدا گرديدند. پس نمىتواند تأخير بيعت با ابا بكر ضلالت باشد.
اگر تأخير صحيح بوده و ترك آن خطا و اشتباه ؛صحيح نيست كه على (علیه السّلام) كار صحيح را رها كرده و به اشتباه گرائيده باشد و نه از هدايت به ضلالت. مخصوصا كه اجماع امت بر عدم ضلالت على (علیه السّلام) در طول مدت زمامدارى آنها(خلیفه اول ودوم وسوم ) كه جلو افتادند .
و هرگز نمىتواند تأخير و تعجيل بيعت هر دو خطا باشد به واسطه اجماع بر اينكه چنين چيزى باطل است و قاعده هم اين ادعا را باطل مىداند.و نمىتواند تأخير و عدم تأخير هر دو درست باشد زيرانمىتواند حق و واقعيت در دو جهت مخالف باشد و دو صفت متضاد.» (35)
اختلاف و تشتت اقوال در اين زمينه به گونهاي است كه شيخ مفيد نيز آنها را مطرح كرده است، از اين رو به سختي ميتوان در اين باره اظهار نظر كرد و يك نظريه را پذيرفت. بنابراين، به نظر ميرسد شيخ مفيد به عنوان متكلم و فقيه برجسته شيعه ممكن نيست كه بدون دليل و مدرك سخني را نقل كند و از آن دفاع كند، اما اين امكان نيز وجود دارد كه گوشهاي از نكات تلخ تاريخي براي ايشان از حيث كلامي قابل توجيه نبوده و آن را نپذيرفته باشند. پس ممكن است با توجه به معنا و مفهوم بيعت و انشايي نبودن آن، يعني الزام شرعي در عمل به آن، اكراه امام (علیه السّلام) به بيعت و ديدگاه كلامي شيعه، بهويژه شيخ مفيد درباره عصمت ائمه وي قائل به عدم بيعت علي (علیه السّلام) با ابوبكر شده باشد. به عبارت ديگر، شيخ مفيد درباره بيعت امام علي (علیه السّلام) با توجه به استدلال عقلي و مبناي كلامي خود به بحث پرداخته و به عدم بيعت علي (علیه السّلام) با ابوبكر استدلال ميكند. چنانكه در كتاب الجمل مينويسد:
«اكراه بر بيعت، دليل بر فساد آن است با اينكه اين روايت ـ بيعت علي با ابوبكر ـ در نهايت ضعف قرار دارد.» (36)
توجيه ديگر اينكه بگوييم امام علي (علیه السّلام) براي نجات اسلام و پايمال نشدن زحمات پيامبر به نوعي با ابوبكر به مصالحه پرداخته است كه در اين صورت، معناي آن، بيعت اصطلاحي نيست، زيرا اين سخن با مباني كلامي و اعتقادي شيعه سازگارتر است.
4. سيدحسينمحمد جعفري در « تشيع در مسير تاريخ » بعد از ذكر روايات مختلف درباره زمان و چگونگي بيعت ميگويد:
ولي بنا به متعارفترين روايات نقل شده كه ميبايد به جهت مدرك تاريخي جامع و شرايط محيطي به عنوان رواياتي موثق پذيرفته شوند، علي (علیه السّلام) تا هنگام مرگ فاطمه (سلام الله علیها) يعني شش ماه بعد، خود را كنار كشيد. (37)
5. سيدجعفر شهيدي نيز از ميان معاصران چنين مينويسد:
جز سعد، علي (علیه السّلام) و بنيهاشم و چند تن ديگر از صحابه نيز تا مدتي، از بيعت با ابوبكر سر باز زدند. بعضي مورخان نوشتهاند علي (علیه السّلام) در مدت شش ماه كه فاطمه پس از محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد، ولي اين اظهار نظر قابل بررسی است ، چه خيرخواهي علي (علیه السّلام) براي امت و بيمي كه از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخير ميگرديد. از اين گذشته، سران قوم كه ميخواستند پايه حكومت را هرچه زودتر استوار كنند مسلما اين مدت دراز، او را به حال خود نميگذاشتند. (38)
جمع بندي
«به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نميگذشت كه عرب پس از رحلت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)خلافت را از اهلبيت او به ديگري واگذارد يا مرا پس از او از جانشينياش بازدارد و مرا به رنج نيفكند جز شتافتن مردم به سوي فلان و بيعت كردن با او. من چندي دست نگه داشتم تا آنكه ديدم گروهي از مردم از اسلام برميگردند و ميخواهند دين محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)را از بن برافكنند، ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري ندهم در دين، رخنهاي يا ويراني خواهم ديد كه براي من مصيبتبارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود.» (39)
ابن ابي الحديد نيز در تفسير و شرح اين جمله اميرالمومنین در نهجالبلاغه كه فرمود: «فأمسكت يدي» ميگويد:
«منظور از اين جمله، يعني از بيعت با او (ابوبكر) خودداري كردم تا آنكه ديدم مردم از دنيا برميگردند؛ يعني اهل رده... و اين تلاش علي (علیه السّلام) از باب دفع ضرر از دين بوده است و اين كار واجب است، چه براي مردم امامي باشد چه نباشد.» (40)
چرا ابن ابی الحدید جمله «فأمسكت يدي» را این گونه معنا کرده اند و بقیه هم پیروی کرده اند ؟
لذا این داده های خام تاریخی است که باید اهل آن تحلیل کنند ونتیجه صحیح را استخراج کنند .البته احتیاج به تاویل نیست کمااینکه برخی از اهل سنت ادعاکرده اند . (41)
اختلاف دیگر در گزارش برخي مورخان، اختلاف در زمان دقيق بيعت است. چنانكه گذشت بيشتر مورخان اهل تسنن، شش ماه بعد از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)را تأييد ميكنند و معتقدند بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) بيعت صورت گرفته است. طبق اين قول، فاطمه (سلام الله علیها) بعد از درگذشت پيامبر شش ماه حيات داشته است. اما برخي اقوال زمان بيعت را كمتر از شش ماه ميدانند كه در اين گزارشها نيز بيعت بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) مطرح شده است.
اين تشتت آرا در زمان دقيق بيعت، مانع اظهار نظر قطعي ميشود، چراكه درباره زمان وفات فاطمه (سلام الله علیها) اقوال ديگري نيز مطرح است، چنانكه طبق گزارش ابنقتيبه دينوري كه تا حدودي موافق با يك ديدگاه شيعه نيز ميباشد، زمان وفات فاطمه (سلام الله علیها) 75 روز پس از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)ميباشد و طبق گزارش ديگري از سوي شيعيان، شهادت آن حضرت پس از 95 روز است.
بنابراين، اين تشتت آرا به خوبی می رساند که این فعل حضرت بیعت نبوده است بلکه ترک خصومت باخلافت بوده است ؛کما اینکه سید مرتضی (42)، شیخ طوسی (43)، علامه امینی (44)، پسر ایشان دکتر امینی (45)و علامه سید مرتضی عسکری (46) تعبیر به «ترک النکیر» و« ترک خصومت » کرده اند .
اگر قبول كنيم كه صلح بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) صورت گرفته است، طبق ديدگاه شيعه، علي (علیه السّلام) حدود سه ماه و نيم از صلح خودداري كرده است؛ يعني تا زماني كه فاطمه (سلام الله علیها) زنده بود صلحی از سوي امام علي (علیه السّلام) با ابوبكر صورت نگرفت. لذا اين ديدگاه با قول برخي از مورخان سني كه بيعت علي بن ابي طالب (علیه السّلام) را پس از فوت فاطمه (سلام الله علیها) ميدانند سازگارتر است. اما طبق گزارش برخي ديگر از مورخان سني، صلح پس از گذشت شش ماه از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)انجام شده است. اين ديدگاه پذيرفته نيست، زيرا با مدت زمان وفات فاطمه (سلام الله علیها) در ديدگاه شيعه مخالف است. نيز با توجه به شرح ماجراي سقيفه و اقوال مورخان كه بيان شد، و بر اساس شدت عجله حاكميت در تثبيت جايگاه خود و برانداختن صداي مخالفین و تهديد علي S، به نظر ميرسد آنان در پي بهترين فرصت براي گرفتن بيعت از ايشان بودند. از اين رو، بعد از وفات فاطمه(سلام الله علیها) ؛ يعني پس از گذشت سه ماه و نيم از وفات پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، يعني همزمان با اوجگيري حركت جنگهاي رده و مبارزه با مرتدان، از امام علي (علیه السّلام) قول مصالحه گرفته شد؛ اقدامی كه بر اساس مصلحت بوده و در واقع نوعي مصالحه براي دفع ضرر بود، لذا ازنظر عقلای عالم بيعت اصطلاحي به حساب نميآيد.
با توجه به آنچه گفته شد به نظر ميرسد كه نظريه شیخ مفید علیه الرحمه وجناب استاد مطهری با مدعاي اين تحقيق همخواني داشته باشد، چنانكه ايشان مينويسند:
«همچنین حضرت امیر Sبعد از رسول اکرم در اجتماع مسلمین شرکت کرد ،به اصحاب خاص اجازه همکاری داد ،جواب استفتا می داد ،قضاوت می کرد ،مورد مشورت در مسایل سیاسی قرار می گرفت و... هرچند بین امیر المؤمنین وخلفای ثلاثه قرار داد صلحی در امر خلافت امضا نشده بود بلکه طبق نقل اهل سنت آن حضرت بیعت کرده بود ،اما عملا درست مثل اینکه قرارداد صلحی امضا شده باشد . علی در آن مو قع هرگونه ایجاد اختلافی را فتنه می دانست (شقوا امواج الفتن ...) نه اینکه آنرا قیامی برای خاموش شدن فتنه وقلع ریشه فساد به حکم «وقاتلوهم حتی لا تکون فتنه ...».
حضرت در زمان خلافت عثمان فرمودند :«والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین ولم یکن فیها جور الا علی خاصه ...»علی Sنیز قرارداد حکمیت با معاویه امضا کرد » (47)
همچنین قرارداد صلح امام حسن (علیه السّلام) با معاویه چنین است .واینها را هیچ منصفی دلیل بر پذیرش بیعت خلفا نمی داند،گرچه اهل سنت آنرا ادعا کنند.
وکلام شهیدی وامثال آن راباید حمل بر این معنا کرد که بیان کرده اند:
چه خيرخواهي علي (علیه السّلام) براي امت و بيمي كه از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخير ميگرديد. از اين گذشته سران قوم كه ميخواستند پايه حكومت را هرچه زودتر استوار كنند مسلما اين مدت دراز، او را به حال خود نميگذاشتند. (48)
معاوية بن ابي سفيان نيز كه بيانصافتر از او در تاريخ كمتر شناخته شده است، در نامهاي به امام علي (علیه السّلام) در بيان شدت جريان سقيفه مينويسد:
دستگاه خلافت، تو را همانند شتر سركشي كه به بند شده باشد، كشانكشان براي بيعت سوق داد. (49)
امام علي (علیه السّلام) در پاسخ معاويه ميفرمايد:
«به خدا سوگند، خواستي مرا نكوهش كني ولي ستودي». (50)
اكنون پس از روشن شدن حدود زماني صلح ، بايد به اين نكته اساسي پاسخ داد كه چه انگيزهاي باعث شد تا امام علي (علیه السّلام) تن به صلح با ابوبكر بدهد؟
علل صلح از سوي حضرت امیر (علیه السّلام)
اميرالمومنين علي (علیه السّلام) درباره جريان سقيفه و غصب حق اهلبيت (علیهم السّلام) ، و چگونگي رفتار خود چنين ميفرمايند:
«هان به خدا سوگند ابن ابي قحافه جامه خلافت پوشيد و نيك ميدانست خلافت جز مرا نشايد كه آسياسنگ، تنها گرد استوانه به گردش درآيد. آري من آن بلندقلهام كه امواج معارف، سيلآسا از دامنههايش سرازير باشد و هيچ پروازگر آسمانسايي را ياراي تسخير بلندي آن نباشد. پس ميان خود و مقام خلافت پردهاي آويختم و از همه چيز كناره گزيدم و به چارهجويي نشستم كه: آيا با شانههايي بينصيب مانده از دست، يورش برم يا چنان ظلماتي را تاب آرم كه در آن پير، فرسوده و كودك، پير شود، و مؤن تا ديدار پروردگارش دست و پا زند. پس خردمندانهتر آن ديدم كه با خاري در چشم و استخواني در گلو، صبر پيشه كنم، و كردم در حالي كه به يغما رفتن ميراثم را به تماشا نشسته بودم. (51) به كار خود درنگريستم، ديدم پيش از آنكه بيعت كنم ميبايست از فرمان رسولالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)اطاعت كنم كه مرا به مدارا خوانده بود. آري، در آن هنگام، عهد و پيمان ديگري به گردن من بود.» (52)
واقعيت اين است كه اگر به خاطر اسلام و مسلمانان نبود و ميان امت اختلاف نميافتاد آن جناب حتي به اندازه يك نيمروز، حكومت غاصب خلفا را تحمل نميكرد، زيرا بارها به غصب حقش از سوي خلفا اشاره ميفرمود و از آن دفاع ميكرد، چنانكه در همان روز اول جريان سقيفه از اولويت خود به خلافت سخن به ميان آورد.
غائله ارتداد و همگام با آن، ظهور پيامبران دروغين، حكومت نوپاي اسلامي را با بحراني ديگر روبهرو ساخت، چراكه داخل مدينه نيز مخالفتهاي انصار و جمع زيادي از مهاجران، خليفه اول را در تنگناي سياسي قرار داده بود.امام علي (علیه السّلام) نيز تا مدتها از صلح با ابوبكر امتناع ورزيد و مخالفت خود را اعلام كرد، اما وقتي مسئله ارتداد رخ داد و حكومت اسلامي با خطر روبهرو شد، علي (علیه السّلام) از حق خويش گذشت و براي هدف والاتري صلح با خليفه را پذيرفت، (53) زيرا در صورت صلح نکردن حضرت امیر(علیه السّلام) ممكن بود بسياري، از جمله ياران باوفاي وي از همراهي در جنگ خودداري كنند.
آن حضرت در خصوص علت صلح خود با ابوبكر چنين ميفرمايد:
من چندي دست نگه داشتم، تا آنكه ديدم گروهي از مردم از اسلام برميگردند و ميخواهند دين محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)را از بن برافكنند. ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري ندهم در دين رخنهاي يا ويراني خواهم ديد كه براي من مصيبتبارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود... در گيرودار آن حوادث از جاي برخاستم تا باطل نيست و نابود شد و دين برجاي خود آرام گرفت و استواري يافت. (54)
آري در اين شرايط دشوار، نقش علي براي حكومت نوپاي اسلام سرنوشتساز بود. حاضر نبودن ايشان در صحنه سياسي، بهويژه در ماجراي ارتداد، در حالي كه اولين مسلمان، داماد پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)و نزديكترين ياور او بود، ميتوانست ابهامآميز باشد و دستگاه خلافت را زير سوال ببرد. دستگاه خلافت ميدانست كه در هر شرايطي به عدم خصومت علي (علیه السّلام) نياز دارد، زيرا كسي تمايل به شركت در جهاد ندارد و از طرف ديگر علي (علیه السّلام) نيز خود را مقيد به دفاع از اسلام ميداند. لذا به همين سبب، عثمان نزد آن حضرت رفته و در گفتوگوي با ايشان اظهار ميدارد كه اگر بيعت نكني، هيچ كس به جنگ با دشمن نميرود. با اصرار فراوان عثمان، امام علي (علیه السّلام) با ابوبكر صلح كرد و مسلمانان خرسند شده، براي جنگ با مرتدان كمر همت بستند. (55)
اما امام علي (علیه السّلام) براي اينكه نشان دهد حاكميت موجود را نپذيرفته يا آن را مشروع نميداند، علاوه بر عدم بيعت ابتدايي، هيچ مسئوليت حكومتي را نپذيرفت و علاوه بر تصحيح اشتباه خلفا همواره از سياست نادرست آنان انتقاد ميكرد.
بنابر این علل صلح حضرت را در موارد زیر می توان خلاصه کرد :
نتيجه
پی نوشت :
33- يعقوبي، همان، ج 1، ص 527.
34- ثقفي كوفي اصفهاني، الغارات، ج 1، ص 306: «فلما مضي لسبيله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)تنازع المسلمون الأمر بعده، فواللّه ما كان يلقي في روعي، ولا يخطر علي بالي ان العرب تعدل هذا الأمر بعد محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)عن أهل بيته ولا أنّهم منّحوه عنّي من بعده، فما راعني إلاّ انثيال الناس علي ابيبكر واجفالهم اليه ليبايعوه، فامسكت يدي و رأيت أنّي أحق بمقام رسولاللّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم)في الناس ممّن تولّي الأمر من بعده فلبثت بذاك ما شاءاللّه حتي رأيت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام يدعون الي محق دين اللّه وملّة محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)وابراهيم عليهالسلام فخشيت أنْ لم انصر الاسلام واهله أن أري فيه ثلماً وهدما يكون مصيبته أعظم علي من فوات ولاية أموركم التي انّما هي متاع ايام قلائل، ثم يزول ما كان منها كما يزول السراب و كما يتقشع السحاب فمشيت عند ذلك الي ابيبكر فبايعته ونهضت في تلك الأحداث حتي ذاغ الباطل وزهق وكانت كلمهاللّه هي العليا».
35- شيخ مفيد، الفصول المختاره، ص 56 ـ59.
36- شيخ مفيد، الجمل، ص 59.
37- سيدحسينمحمد جعفري، تشيع در مسير تاريخ، ص 68.
38- سيدجعفر شهيدي، تاريخ تحليلي اسلام، ص 93.
39- نهجالبلاغه، نامه 62؛ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص- نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ- فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ- فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي- وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ- مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ- وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ- فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ- فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ- قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ- يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ص- فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ- أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً- تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ- الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ- يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ- أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ- فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ- وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَه ... نهجالبلاغة(صبحيالصالح)، صفحهى 451
40- ابن ابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ص 146 ـ 147.
41- شبهات احمد الکاتب به نقل از سید السامی البدری « شبهات وردود »
42- الشافی 3/72-92
43- خلاصة الشافی 3/72-92
44- الغدیر
45- السقیفه وفدک عبدالعزیز جوهری ، تحقیق و تعلیق دکتر امینی
46- افسانه عبدالله بن سبا 135.
47- یادداشتهای شهید مطهری، ج9،ص313
48- سيدجعفر شهيدي، همان.
49- نهجالبلاغه، نامه 28، ص 651.
50- همان.
51- همان، خطبه 3، ص 45.
52- همان، خطبه 37.
53- رسول جعفريان، تاريخ تحول دولت و خلافت، ص 87.
54- نهج البلاغه، نامه 62، ص 763.
55- بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 587 و شيخ طوسي، تلخيص الشافي، ج 3، ص 77.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}